پست‌ها

چهارشنبه

 تنها روزی در هفته که ساعاتی احساس خوشحالی و سبکی میکنم. وقتی که همکارهام همه رفتن، اتاق خلوت و خالیه و فقط منم و کارم و موسیقی با صدای کم. آرامش اون یکی دوساعت توان مقابله با هفته بعد رو لابد بهم میده. امروز فقط Revenge  از  D anger Mouse  &  Sparkle horse  گوش دادم. چند تا مطلب توی ذهنم کنار گذاشته بودم برای اینجا ولی هیچکدوم یادم نمیاد. اصلا دلیل اصلی اینجا نوشتن برای فراموش نکردن هست. نظم وترتیب خاصی نداره، هرچیزی که به ذهنم برسه. جریان سیال ذهن مثلا. همسایه خاورمیانه ایم یک روز بی مقدمه گقت اگر دوستش نداری همینجا بمون و زندگی کن. تو چطوری اینقدر خوب و ناگهانی به هدف زدی. مسلما کشف و شهود همیشگی زنانه بی تاثیر نبوده. کاش بهت گوش کرده بودم آخه. زندگی. راضیم؟ نمیدونم. از شتاب سریعش ناراحتم. اینکه زود میگذره و من دیگه توانایی همپا شدن باهاش رو ندارم و به آینده هم نمیتونم موکول کنم.
 نوشتن برام خوبه.  پرده رو کمی کنار زدم نور بیاد. میز وسط هال رو گذاشتم کنار تا دل هال یک هم هوا بخوره. لپتاپ رو پاهامه و پشتم به رادیاتور و این وضعیت خاطراتی رو به یادم میاره.  برای اسم اینجا یهویی چشمم افتاد به کتابخونه و اسم این کتاب به دلم نشست. البته برای استقبال ار برف هم آمادگی دارم.